شراب خواستم
گفت : ممنوع است
آغوش خواستم
گفت : ممنوع است
بوسه خواستم
گفت : ممنوع است
نگاه خواستم
گفت: ممنوع است
نفس خواستم
گفت : ممنوع است
حالا پس از آن همه سال ديکتاتوري عاشقانه
با يک بطري پر از گلاب
آمده بر سر مزارم و به آغوش مي کشد سنگ سرد مزارم را
با هر چه بوسه
چه ناسزاوار
عکسي را که بر مزارم به يادگار مانده
نگاه مي کند و
در حسرت نفس هاي از دست رفته
به آرامي اشک مي ريزد
تمام تمناي من اما
سر برآوردن از اين گور است
تا بگويم هنوز بيدارم
دست از اين عشق بر نمي دارم
تا ابد دوستت دارم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: